النا و داداشی
النای نازم خیلی وقته میخوام یه مطلبی رو بنویسم ولی هر بار به دلیلی نمیشه تو این مدت خیلی درگیر کارای پایان نامه بودم و خیلی هم بهم فشار اومد و اخرش هم مجبور شدم که تو نازگلمو دو شب تنها بدارم و برم برای گرفتن وقت دفاع و این اولین باری بود که ازت جدا میشدم من این دو شبو تو قطار بودم و تماما به تو فکر میکردم انگار یه گمشده داشتم با اینکه میدونستم بابایی خوب ازت مواظبت میکنه باز دل تو دلم نبود. خدا تو فرشته ی کوچولو رو برای من همیشه نگه داره خلاصه وقت دفاع برای 25 بهمن 93 گرفتم و برگشتم. حالا میخوام اون موضوع رو که مدت ها وقت نکرده بودمو بگم النا کوچولوی من دختر نازم دردونه ی من، یه نفر چهارم هم داره به خانوادمون اضافه میشه و اون کسی ن...
نویسنده :
مامان و بابای النا
22:55